در زمین عشقی نیست که زمینت نزند اسمان را دریاب
در گوشم گفت خدا اهسته دیشب دیگه بسه... خجالت میکشد بارانم از اشکهایت...! غمگینم مثل پیرزنی که اخرین سرباز برگشته از جنگ پسرش نیست.... عزیزم حسادت نکن... این که بعد از تو بغل گرفته ام زانوی غم است غمگین ترین جای خاطره چهره اش هم داره از یادت میره میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده..
اشک که از آب زلال تره چرا مسافر من بر نمی گرده…؟
بس کن ساعت....
... دیگر خسته شدم اره کم اوردم خودم میدونم که نیست انقدر با صدایت نبودنش را به رخم نکش
گفتی: شاید برگشتم هنوز زنده ام! به امید همان شاید... عشق تو دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست . سخت است میدانی...؟ اینهمه دل در دنیا هست, که هیچ کدام برایم تنگ نمی شود…
خدایا ممنون که مرا در حد ایوب میبینی … ولی تمامش کن ! دیگر بریده ام …
تـو را هـرگز.. "آرزو" نـخواهمـ کـرد.. هـیچوقـتـ..!! چـونـ مـحال مـیشـویـ.. مـثل تـمامـ آرزوهـایـمـ.. خـستـهـ شـدمـ.. از بـسـ آرزو کردمـ.. و دیـگرانـ بـه آنـ رسیدنـد.. چیزی نمیخواهم جز... یک اتاق تاریک آهنگ با صدای داریوش یک سیگار سنگین! یک لیوان چای به تلخی زهر! و خوابی به آرامی یک مرگ همیشگی...!!! بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند... اما … از چشـــــم هایشان معلوم است ؛ که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ، گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته … درست مثل من ماهیگیر.... قلابت را بدون طعمه بینداز.... اینجا پر از ماهی هاییست که از زندگی سیرند.... چقدر احمقانه هست ...!! از یک قهوه تلخ ، انتظار فال شیرین داشتن.... آب رســــــانــــــــــا نـــــــیــــــــســــــــت... وگــــرنـــه زیـــــــر بـــــــــــاران بـــه او مـیـرســیـــدم... " عاشق " را که برعکس کنی،میشود : " قشاع " لغت نامه دهخدا را باز کردم نوشته بود : قشاع:دردی که آدم را از درمان مآیوس میکند...... با توام حوا.............. تو مگه سیب را پوست کنده خورده بودی که دنیا اینگونه پوست ما را میکند؟؟؟؟؟؟؟! زیر آوار اخرین حرفت جا مانده ام.... لعنتی،چند ریشتر بود "" خداحافظت ""؟؟؟
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا کــــــاش کــــــســــــی را کــــــــــــه قـــــــســـــــمـــت دیــــــگـــــــریـــــــســــــــت ســـــــــــر راهــــــــــــــــــــــــــــــم قــــــــــــرار نـــــــــــــــــــدهــــــــــــــــــــی تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا شـــــــــبـــــــــهــــــــــای دلــــــــتـــــــنـــــگـــی اش بـــــرای مـــــــن بــــــاشــــــــــــــد و روزهــــــــــای خــــــــــوشـــــیــــــش بـــــــــرای دیـــــــگــــــری.
قصه ی اصحاب کهف شوخی بود.... اینجا یک روز بخوابی از یاد همه خواهی رفت...... خاطره یعنی : یک سکوت غیرمنتظره میان خنده های بلند . . . می گویند ضعیف شده ام ! می گویم سنگینی درس هایم است ! اما نمیدانند سنگینی در سهایی است که از دنیا و آدمهایش گرفتم !
اون جائی ِ که کم کم احساس می کنی
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا شوخی بود ! حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است ! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است
آنقدر بخاطر ضربدرهای جلوی اسمم××
چوب روزگار را خورده ام
که تبدیل شدم به
.
×× ساکت ترین ادم کلاس زندگی... ××
عادت می کنم به داشتن چیزی
و سپس نداشتنش ....
به بودن کسی
و سپس به نبودنش ....
تنها عادت می کنم ؛
امـــا ....
فراموش نه ... !!!
بسیاری از شکست های زندگیم
به خاطر دروغ هایی بود که باید می گفتم اما نگفتم !!
Power By:
LoxBlog.Com |